3شهریور

ساخت وبلاگ

بعد از مدتها دوباره دارم مینویسم... فک کنم تقریبا 4 ماهی میشه...خداروشکر حالم خوبه...گاه گاهی دلم میگیره ولی خوبم... تو این چهار ماه خیلی چیزا عوض شده... مثلا منه دانش اموز شده من دانشجو... دانشجو ههوز باهاش غریبم انگار...انتظار قبولیم ی چیز دیگه بود دلی قرعه افتاد به نام این یکی  بیوتکنولوژی... چیزی که توش عذابم میده اینه که بازار کار نداره و من حس ی سر بار خانواده دارم... بقیه ی چیزاش خداروشکر خوبه... روزای جدید... دوستای جدید ... خدایا شکرت... هنوز ی حس خلا درونم هس که نمیدونم با چی باید پرش کنم... ینیا میدونم برا چیه ولی هنوز شرایط پر کردنشو ندارم... روح من عاشق کمک کردنه... زمینش باید درست بشه برا کمک کردن... میدونم نوشتنم افتضاح شده.به کلی نشریم قول نوشتن دادم تو دانشگاه باید قلمم دوباره جون بگیره... حسه دلم باید جون بگیره... 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 18:14

و پایان

یک احساس چرکین 

یک دوست داشتن تو خالی...

یک ادعای دروغین...

تقریبا یک ماه و 10روز.

متاسفم برای خودم واسه حتی وقت گذاشتن واسه ی اونجور ادمی...

خداروشکر که شخصیتش معلوم شد...

دیگه حتی نمیخوام هیشوخ حتی سایه اشو از دور ببینم...

حالم خوبه ☺

دیگه نفسای اخره و یکم مونده تا کنکور 70روز 3شهریور...

ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 9:47

خدایا من سیریش تر از اونم که ناامید بشم...نگاه به غرغرام نکن...اگه قرار بود ناامید بشم تو این دوسال میشدم... یقین دارم بهت فقط دلم میلرزه...گاهی دلخور میشم...میشه یه قدم سمتم بیای؟ میشه یکم دلمو گرم کنی؟راستشو بخوای خسته شدم... مگه نمیگن اگه از ته دل صدات کنیم جواب میدی؟ چرا سکوت کردی؟؟فقط مدام دارم از خودم میپرسم که چرا؟؟گناه من چیه؟؟ دیگه چیکار کنم من آخه مهربونم...؟ فقط از تو میخوام...از هیچکس هیچکس هیچکس انتظاری ندارم الا خودت  ته دلم قرصه بهت ولی صبرم دیگه راه نمیاد... میدونم یه روزی این نوشته ها لبخند میاره رو لبام....میدونم که همه چی درست میشه.... از شرایط این روازا بگم...اصلا حال و حوصله ی درس خوندن دیگه نیست میخوام بخونم میرم طرفشون ولی مغز عزیز یاری نمیکنه... راستش اره استرس گرفتم... فردام اخرین روز از کلاسای تابسونیه...دوهفته تعطیلی...که برا من تازه شروع خودم خوندنه... هزینه های سنگین مدرسه و کلاسا و کتابا هم واقعا سرسام اوره... یه وقتایی از مامان بابا خجالت میکشم... از صب زود بیدار شدناشدن برای من...از این هزینه ها...تز اذیت کردنام...از... فقط امیدم به توئه خداجون  همتو تلاش کشش بهم بده... کمک که یه نتیجه خوب بگیرم...شرمندم نکن... راضیم کن به رضات.... 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

از چی بنویسم؟

از ناامیدی و گریز و کشیده شدن به سمتت؟از تجویز دکتر تو رژیم سیرابی و به زور تحمل کردنام؟

از نشون دادن دلخوریمو بی تفاوتی های بعضیا؟

از اشک ها؟از پناه بردن به خواب؟از حوصله ی درس نبودنا؟از نخوندنا؟از استرس ها؟

خدارو شکر دلم خوشه به جمعه ها عصر و این جلسه ها...و فاطی و حرف زدناش...

خدایا مرسی هس ی موقع ها...

من هنوزم از رحمتت ناامید نیسم...:)

فقط امیدوارم یه روز بیاد به این موقع ها بخندم 

3شهریور...
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

تابسونم دیگه داره بساطشو جمع میکنه... و من به عنوان یه دانش آموز کنکوری چقدر از تابستون مفید استفاده کردم... (تا حد زیادی به خودم حق میدم...اهمیت موضوع هایی که پیش اومد خیلی بیشتر از درس بود برام...با اون وضعیت روحی نمیتونسم درس بخونم)خدایا مرسی کلی...حالم خوب تره و میدونم که خوبترم میشه... کلاسای سنگین و فشرده...امروز 8 ساعت فیزیک...واقعا مغزم آسفالت شد.6و45 صب با آقای کریمشاهی و اون مدل جدید موها   فردام دوباره فیزیک و شنبه امتحان... خدایا خودد بخیر کن...واقعا هزینه ها سنگینه...فقط همت و روحیه بده بخونم بتونم جبران زحمتای مامان بابامو بکنم....واقعا فرشتن...مخصوصا باباجونم...درسته هیچ وخ نتونسم چمیدونم دسشو ببوسم یا واضح بهش بگم دوسش دارم ولی دنیامه...ی سری موضوعارو هم نه میشه گف نه میشه نوشت باید نگه داری تو انباری دلت اگه بتونی بریزی دور که خیلی خیلی بهتره...یه سری چیزا رو یادم نمیره ولیی خدا میبینه میدونه و بی ابرو نمیکنه و میبخشه.ما نمیدونیم و قضاوت میکنیمو ....خدایا ببخش منو بخاطر همه وقتایی که پشت بهت قدم برداشتم  امروز تو خیابون یه خانم باردار اومد سمتم جوراب مردونه میفروخت...اصرار و التماس که بخر تو درد زایمانم دعات میکنم.انشاالله موفق باشی تو درسات تو زندگی ازدواج و کلی دعای دیگه...(خب من جوراب مردونه برا کی بخرمبابا که ماشالا بانک جورابه )یاد حرف آقای شاطری افتادم...هیچو 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

دیروز خبر دادم از نوشتنم اینجا... روزی که اینجا رو بخونی روز بعد از موقعیه که گفتم میدم بخونیش.گفتم از آزمایشی که 20.25 روز دیگه مشخص میشه چیزی که داره منو دیوونه میکنه چیزی که بار روحیش از همه بیشتره...چیزی که تصور میکنم شاید باعث جداییمون بشه... منی که باهاش درگیرم...و کسی نیس که بشنودش...عزیزدلم بیشترین چیزی که یه نفر نیاز داره یه حامیه یه کسی که بنشنوه حرفاشو حتی شده الکی بهش بگه همه چیز درست میشه نه این که از خودش برونتش...شاید مادر...گله نمیکنم ولی انقد درگیر بود که خیلی از جاهایی که بهش نیاز داشتم که باشه نبود...خیلی چیزایی که باید میفهمید نفهمید.. بیخیال علاوه بر اون لباسای کوچولوی رنگارنگ واسه اینم هس ارزو دارم دختر داشته باشم که جبران کنم براش...چیزایی یا بهتر بگم توجه ها و هم دردی یا همدمیایی که از طرف یه مادر باید میبود و نبود...چیزایی که خودم نداشتم براش جبران کنم...نمیدونم شاید هیشوخ نشه  خدا گله دارم ازت...خیلی دلخورم...خیلی.. حواست به من هس؟؟انقد بدم به همه خروار خروار میبخشی به ما نگام نمیکنی... چقد دیگه التماس کنم؟خیلی دلخورم...خیلی... بذار یه روز دل خوش باشم...دیگه چقد حلشو ازت بخوام؟دیگه چجوری بخوام؟ محرمم اومد...ماه عشق...ما که لیاقت نداریم دعوت بشیم...چه اربعین چه نوکری...همه از ما رو برگردوندن... ولی من که دوستون دارم...بالاخره همه چی درست میشه... تعریف من از 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

تقریبا یه ماهه که چیزی ننوشتم... راستش وقت نشده...دغدغه های کنکوری.کلاسا.امتحاناو...تلگرامو اینستاگرامو اینام که کمپلت تعطیل...اوضاع خوبه خداروشکر...به برکت محرم امام حسین و لطفش... نزدیک اربعینه و بابا از تابستون بی قرار رفتن...هفتم ابان یه روز قبل از نوبت دکتر من...حالا اینکه من قراره چجوری و با کی برم؟الله و اعلم  از برگ ریزون بگم خدارو صد هزار مرتبه شکررر خیلی بهتر بهتره...گوشه شیطون کر. آزمایشام همه سالم بود...خخخ یکم نگرانیای بعضیا و پرسیدناشون بود... ولی هنوز میترسم یکم... بگذریم... اوضاع درسیو بگم سنگین و سخت...و جا موندن من از برنامه ی پایه...دلم قرصه میدونم که تو کمکم میکنی مهربونم  همه وجود من از تویه.فکر من.ذهن من. توانایی نوشتن من و حتی سرکلاس نشستن من همه چی و همه چی از ساده ترین چیزا ....تو نباشی منم نیستم باور نمیکردم که امروز نمره خوب گرفته باشم از اون امتحان شیمی بسی سخت  و البته ی کوچول حسودیای بچه ها...میدونم که همه اینا از تویه من که چیزی از خودم ندارم  نذار حتی لحظه به این جسم خاکیم که هیچیش از خودش نیس غره بشم...هیچوخت... به هممون توفیق خدمت بده تو راهت به وسیله ی این درس خوندن...وسیله قرار بده برای رسیدن به خودت... به هممون کمک کن...فردا قراره برم پیش ذاکر برای برنامه ریزی چن روزه وخت نشده ولی فردا دیگه حتما میرم... جمعه هم آزمون... خوب نخوندم ینی نشد...این 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

از جامانده ترین جامانده ی عالم  به قافله سالار عشق...محرم رفتو صفر نیز در حال محمل بستن است... باز هم افتخار نوکری ات... هیچ آقا بگذریم... باز هم من ماندمو جاماندگی.من ماندمو شرمندگی... من ماندمو فکر بی لیاقتی... من ماندمو حسرت... و چشمانی که پشت سر رهسپارانت کاسه کاسه آب میریزد!!! اعتراضی نیز جانه جانان ما...عشق تو تسلی میدهد دل را... فقط نمیدانم چرا دله ما ندیده دلتنگ حرم شده است...! دلتنگ جایی که دل حیران میشود بین حرمین عشق... دلتنگ جایی که سنگ سخت دل هم نمیتواند جلوی جاری شدن چشمه ی اشک را بگیرد...! امروز اربعین بود...دلتنگ.دلتنگ.دلتنگ نه دلم به درس بود.نه میتونسم برم عزاداری...ولی دلم پر میزد از پای تلویزیون... به شدت استرس دارم...اعصاب به شدت بهم میریزه با این درسا... همش دارم فک میکنم قبول نمیشم...فردام آزمونه... قد ارزن ...خیلییی دلم میخواد الان برم بشینم بخونم ولی به درس فک میکنم اصن حالت تهوع میگیرم... بگذریم.... اومممم رفتی کربلا...پیاده...خدمت آقا.. دلم تنگته... دلم میخواس اولین بار باهم میرفتیم ولی قسمت نبود... انشالله سال دیگه... اصلا دستو دلم به نوشتن نمیرف الان فقط بهش پناه اوردم که یکم حالم بهتر شه هم اینکه شاید وقت نمیشد بعدا بنویسمش... 18 ابان 96 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

نمی دانم چندمین بار است که قول داده ام و باز... نمیدانم چندمین بار است که باز هم شرمنده ام ...چه بگویم مهدی جان؟ مهدی جان؟چه واژه ی غریبی... شرم دارم از صدا کردن نامت هم... این چندمین بار است آقا جان؟ چندمین بار است اشک چشمانت را...؟ چندمین بار است که دلت را....؟ ایها العزیز... ما از براداران یوسف هم بی انصاف تریم... تا کی ته چاه غیبت می مانی؟ میدانم آقا جان... مدعیان بی وفایی مثل من... شرمنده ام آقا جان... کاش کمی نگاهم کنی...دعایم کن آقا...دعایم کن... شدیدا محتاج اهدنا الصراط المستیقمم.. خجالت میکشم حتی براتون بنویسم آقا جون... چی بگم؟...فقط شرمندم اقا فقط شرمندم... دعام کن آقا..هممونو دعا کن تورو به مادرت دعامون کن... حال و هوای این روزام خوب نیس... فردام آزمونه و من این بارم نتونسم اونجور که باید بخونم... همه حال و هوای کنکوری دارن ولی من...؟ آقا جون پیش خودم میگم انقده بی لیاقتم و انقده بد شدم که حاضر نیسین بهم توون بدین که تو این راه تلاش کنم به اون هدفه خدمته برسم... انقده بی لیاقتم که انگار بم گفتی برو دیگه نمیخوام ببینمت... حق داری اقا جون... چی بگم...؟فقط شرمندتم... منو ببخش... ببخشید که یادگار مادرتو اونطور که باید حفظ نکردم... ببخشید که سر نماز حواسم نبود... ببخشید که یادم میره برات دعا کنم... ببخشید که زندگیم شده شکم و خواب و خورو ... ببخشید که تو زندگیامون سر سوزن ب 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45

بعد کلی وقت اومدم بنویسم... امروز بعد از امتحان ادبیات...دوره ی امتحاناسو دارم تلاش میکنم برای جمع بندی ترم اول... راستش دارم به پشت کنکوری شدنم فکر میکنم... با این وضع خوندن ...چی بگم  دلم میخواس بیشتر این تلاش بکنم...ولی ظرفیتش انگار نبود.نمیدونم... از یه طرفم میبینم انگار نمیتونم...از یه طرفم دوس ندارم زحمتا و هزینه های مامان بابام بی جواب بمونه... خدا جون... راستش حال دلم خوب نیس... دختر بدی شدم...روم نمیشه بیام پیشت درد دل کنم... مینویسم اگه دوس داشتی بخون... هم دلم میخوادت هم روم نمیشه سمتت بیام... خب زشته...دیگه چقد یه ادم بره و هی بیاد... خداجون ممنون...اوضاع برگ ریزون خیلی خوب شده...فقط تو دغدغه ی درسو کنکور غرق شدم.دلم میخواد قبول بشم و توفیق خدمت و کمک پیدا کنم ولی کنارش وسوسه هام هس ببخشید...سعی میکنم همه تلاشمو بکنم...باقیش با تو . سر شدم... نمیدونم چی بگم... حس میکنم سرتو ازم برگردوندی... قهری باهام...!توفیق نمیدی دیگه... چه دوستم نداشته باشی چه داشته باشی من ازت دس نمیکشم... نمیدونم دلیلش چیه...  دلم کدر شده...ازت میخوام نگام کنی..سیاهیای دلم پاک بشه. دسامو بگیر نذار اشتبا برم...من رو سیاه نمیبینم! یه قدمیمم نمیبینم..!تو کمکم کن...تو مهربونترینی...تو آمرزنده ای...تو راهنمایی...تو داناییو ذهن من ناقص و عاجز از درک خیلی از چیزا... اگه اشتبا رفتم هلم بده که زمین بخورم.. 3شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت 3شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gahneveshthayeman بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 19:45